| |
وب : | |
پیام : | |
2+2=: | |
(Refresh) |
دختری هر روز به نزد کورش کبیرمی رفت و ادعا می کرد از عشق او خواب ندارد
و خواستار ازدواج با کوروش است تا پریشانی حالی اش از بین برود
روزی از روز ها دخترک عاشق پیشه دوباره به نزد کوروش رسید و مانند قبل ادعای عشق سوزان خود را شرح داد
کورش لبخندی زد و به او گفت :
من نمی توانم با تو ازدواج کنم اما برادرم را برای تو در نظر گرفته ام که هم از من جوان تر است هم زیباتر !
بعد با دست به پشت سر دخترک اشاره کرد و گفت برادرم پشت سرت ایستاده است .
دخترک سریع برگشت و کسی را پشت سر خود ندید …
کورش به او گفت اگر اینچنین که شرح می دادی عاشق من بودی هیچ گاه پشت سرت را نگاه نمیکردی !
رمز عبور را فراموش کردم ؟ آمار مطالب کل مطالب : 2226 کل نظرات : 13 آمار بازدید بازديد امروز : 204 نفر بارديد ديروز : 7 نفر ورودی گوگل امروز : 20 نفر ورودی گوگل ديروز : 1 نفر بازديد هفته : 1025 نفر بازديد ماه : 204 نفر بازديد سال : 48414 نفر بازديد کلي : 168926 نفر وضیعت آنلاین افراد آنلاین : 1 نفر |
آمار وب سایت:
بازدید دیروز : 7
بازدید هفته : 1025
بازدید ماه : 204
بازدید کل : 168926
تعداد مطالب : 2226
تعداد نظرات : 13
تعداد آنلاین : 1